استراحت هستی یا هنوز کار روی زمین داری ای جانم که آنقدر کار می کنی چقدر دلم واسه
روی ماهت تنگه تنگ شده وقتی ساعت 7 میشه دلم خیلی می گیره الهی من فدای روی
ماهت بشم ای جان دلم عصری که پست جدید گذاشتی چقدر خوشحال شدم قلبم روشن
شد چه کلیپ با نمکی گذاشته بودی چقدر پدر و پسر بامزه صحبت می کردند الهی که سریعتر
مشکل مردم حل شود البته همه باید دست به دست هم بدهیم و اول در زمینه فرهنگ مان
کار کنیم و بعد همه با هم میهن خویش را کنیم آب خیلی ما مردم تمدن و فرهنگ مان نسبت
به پیشینیانمان ضعیف شده است و اینکه باید متحد و یک صدا باشیم تا این آخوند های بی مغز
زحمت را کم کنند واقعا که شورش را در آوردند با این مملکت داریشان باز می خواهند اینستاگرام
را قطع کنند خیلی ها دارند از این طریق اشتغال زایی می کنند و کسب در آمد نون یک عده را
دارند آجر می کنند خدا از سر تقصیر شان نگذرد و اینها باید بخاطر تک تک عملکرد نا صحیح شان
جواب پس بدهند خدا به همه مردم رحم کند باز تو این شلوغی ها یک عده را گرفتند معلوم
نیست چکارشون کردند واقعا اینهمه ظلم دیگه مردم به تنگ امده اند خدا به حق بزرگی و
کرم اش نجاتمان بدهد الهی الهی من دورت بگردم که آنقدر مهربون و خوبی که واسه مردم
خوزستان پست گذاشتی فدای مهربونی ات بشم راستی من صبح ساعت 8/30 امتحان
آزمون استخدامی آموزش و پرورش دارم به سلامتی هیچی درس نخوندم فقط دو روز قبل
امتحان عذاب وجدان گرفتم دارم احکام می خونم خخخخخ ظهری هم مراسم عزای چهلم مادرشوهر
دوستم که برایت گفتم طفلی ام اس دارد رفتیم با مامانم و داداشم و بابام و خود دوستم حالش
خوب نبود نیومده بود خیلی واسش ناراحتم الهی زودتر بهبودی پیدا کند خواهرش و مامانش
خیلی ازم خواهش کردند که تو رو به خدا هوایش را داشته باش زیاد بیا خونه اش احوالش
رو بپرس می گفتند فقط حرفها و نصیحت های تو رو گوش میدهد من یکسره احوالش رو
می پرسم از وقتی که مریض شده منزوی تر شده الهی که هیچ کس مریض نشه راستی
بابام و خواهرم و همسرش برنامه چینی کردند که بروند نیشابور باغ یکی از دوستای بابام
و شب رو انجا باشند و بعد امتحان من که تموم شد ما هم بریم نیشابور مهمون اونها ظهر
دیزی بخوریم دیگه خلاصه اینها می خواستند حرکت کنند که یک دفعه نفس همسر خواهرم
تنگ میشه سریع می رسونمش بیمارستان و ازمایش کلی و اکو و ... و اکسیژن بهش
وصل کردند که حالش بهتر میشود خیلی از صبح روز پر استرسی داشت و به علت استرس
قندشون رفته بالا 350 شده بوده دیگه خلاصه مسافرت کنسل شده بود و همسر خواهرم
تو اون وضعیت اسرار که شما برید من شما را از مسافرت انداختم گفتیم کوتاه بیا حالا انگاری
کجا می خواستیم بریم میخواستیم تفریح کنیم حالا نمی رویم واجب نیست دیگه خلاصه تا
ساعت 11 شب بیمارستان همگی بودند و منم که ایلیا و شایراد بچه های خواهرم نگهداری
می کردم الان هم شب اومدند اینجا بخوابند و مواظب باشیم اگر مشکلی خدای نکرده پیش
بیاد ببریمشون دکتر خدا رو شکر الان بهتر هست نگاه کن احسان جونم با جناق عزیزت بخاطر
فشار کاری و استرس و کار ز یاد این طوری شده همه اش بهشون میگیم ولی گوش نمیدهند
حالا این طوری شدند فقط تیکه با جناق رو حال کردی خخخخخ تو مال خودمی فهمیدی
من مطمئن هستم خدا به اینهمه سال صبرم امسال پاسخ می دهد یک فکری به ذهنم رسیده
هنوز نتوانستم عملی اش کنم بعدا می فهمی من برم بخوابم فردا بتوانم بیدار بشم مواظب
خودت باش عزیز دلم دوستت دارم عسلکم
:: برچسبها:
دلنوشته فراق,